علیرضا لطفعلی نژاد
علیرضا لطفعلی نژاد
مشاوره مشکلات خانواده مشاوره پیش از ازدواج مشاوره طلاق دوران بعد طلاق روابط عاطفی ، خیانت بحران‌های عاطفی مشکلات مربوط به روابط مثلثی مشاوره افسردگی ، استرس اختلاف والدین و فرزندان
علیرضا لطفعلی نژاد

وبلاگ

اختلال افسردگی اساسی در DSM-5

اختلال افسردگی اساسی در DSM-5

اختلال افسردگی اساسی، یکی از زیر شاخه های اختلالات افسردگی است. در این اختلال وجود غم، پوچی یا خلق تحریک پذیر، همراه با تغییرات جسمانی و شناختی دیده می شود که این مشکلات می توانند به طور قابل ملاحظه ای بر توانایی عمل کردن فرد تاثیر بگذارند. اختلال افسردگی اساسی معمولا با دوره های دو هفته ای شروع می شود البته گاهی طولانی تر از دو هفته نیز هستند. در این دو هفته تغییرات واضح در عاطفه، شناخت، کارکرد های عصبی، خلق و بهبود های بین دوره ای وجود دارند.

ملاک های تشخیصی افسردگی اساسی

 نکته: در کودکان و نوجوانان می تواند خلق تحریک پذیر باشد.

2-  کاهش محسوس علاقه یا لذت در تمام، یا تقریبا تمام فعالیت در بخش عمده روز یا تقریبا هر روز.

3-  کاهش وزن قابل ملاحظه به هنگامی که رژیم گرفته نشده است یا افزایش وزن (مثلا تغییر بیشتر از 5 درصد وزن بدن در ماه) یا کاهش یا افزایش اشتها تقریبا هر روز.

 نشانه های ناراحتی یا اختلال قابل ملاحظه بالینی در عملکرد اجتماعی، شغلی یا زمینه های مهم دیگر عملکرد ایجاد می کنند.

 وقوع دوره افسردگی اساسی با اختلال اسکیزوافکتیو، اسکیزوفرنی، اختلال اسکیزوفرنیفرم، اختلال هذیانی یا طیف اسکیزوفرنی مشخص یا نامشخص دیگر و اختلالات روان پریشی دیگر بهتر توجیه نمی شود.

 نکته: اگر تمام دوره های مانیک یا شبه مانیک ناشی از مواد یا ناشی از تاثیرات فیزیولوژیکی بیماری جسمانی دیگری باشد، این استثنا موردی ندارد.

ویژگی های تشخیصی افسردگی اساسی

 نشانه های ملاک برای اختلال افسردگی اساسی باید تقریبا هر روز وجود داشته باید البته به استثنای تغییر وزن و اندیشه پردازی خودکشی. اکثر این افراد از بی خوابی و خستگی شکایت دارند. همچنین هنگامی که بیمار شکایت جسمانی دارد، متخصص باید معلوم کند که آیا ناراحتی ناشی از این شکایت با نشانه های مخصوص افسردگی ارتباط دارد یا خیر. ویژگی اصلی افسردگی اساسی، دوره حداقل دو هفته ای است که در این مدت فرد باید خلق افسرده یا فقدان علاقه و لذت در تمام فعالیت داشته باشد که همان ملاکالف است. در کودکان به جای خلق غمگین، تحریک پذیری وجود دارد. فرد باید حداقل 4 نشانه دیگر از علایم را داشته باشد مثل افکار مرگ یا خودکشی، کاهش انرژی، افزایش یا کاهش اشتها، وزن، خواب و احساس بی ارزشی و ....

 البته برای اینکه نشانه های دوره افسردگی به شمار آیند باید به تازگی وجود داشته باشد یا در مقایسه با حالت قبل از دوره فرد، بدتر شده باشد. این نشانه ها در بخش عمده روز و حداقل به مدت دو هفته پیاپی وجود داشته باشند و با ناراحتی قابل ملاحظه بالینی در عملکرد اجتماعی، شغلی و یا زمینه های مهم زندگی فرد همراه باشد. خلق در این دوره بسیار پایین و به صورت غمگینی، نا امیدی، مایوسی یا بی حوصلی توصیف می شود که در ابتدا ممکن است فرد آن ها را انکار کند اما در نهایت متخصص با دیدن حالت های فرد متوجه می شود.  بعضی افراد به جای اینکه احساس غمگینی خود را بروز دهند به شکایت های جسمانی تاکید دارند و یا برخی به تحریک پذیر بودن مثل خشم مداوم، ناکامی در مورد مسائل جزئی و...(ملاک الف 1).  فقدان علاقه و لذت نیز باید تقریبا همیشه وجود داشته باشند مثلا فرد می گوید دیگر مانند قبل به سرگرمی ها علاقه ندارد، از هیچ فعالیتی لذت نمی برد، دچار کاهش میلی جنسی شده است و... این موضوع برای اعضای خانواده ی فرد کاملا آشکار است(ملاک الف 2).

کاهش یا افزایش اشتها که از نامش پیداست فرد یا علاقه ی زیاد به خوردن شیرینی جات، کربوهیدرات ها و غذا دارد و یا به این مواد غذایی کاملا بی میل شده است(ملاک الف3). اختلال خواب نیز به شکل های مختلف می تواند اتفاق بیفتد. اگر فرد در به خواب رفتن مشکل داشته باشد، به آن بی خوبی اولیه می گویند. مثلا اگر فرد در طول شب بیدار شود و مشکل در به خواب رفتن داشته باشد،به آن بی خوابی میانی می گویند. اگر خیلی بیش از حد زود بیدار شود و در به خواب رفتن مشکل داشته باشد، به آن بی خوابی پایانی می گویند.  ممکن است افرادی نیز پرخوابی داشته باشند یعنی دوره های طولانی خواب یا افزایش میزان خواب را در طول روز تجربه کنند(ملاک الف 4). تغییرات روانی- حرکتی نیز در دو مدل بوجود می آیند (ملاک الف 5). 

 کندی مانند کندی در گفتار، تفکر، مکث های زیاد در پاسخ دادن و...

البته این سراسیمگی یا کندی روانی- حرکتی باید به قدری شدید باشد که دیگران بتوانند آن را مشاهده کنند و فقط به صورت احساسات ذهنی در ذهن بیمار نباشد. کاهش انرژی و خستگی نیز شایع هستند. مثلا فرد از یک خستگی صحبت می کند که قبل آن هیچ تقلایی نکرده و بی دلیل این احساس را دارد یا مثلا کیفیت کارهایی که انجام میداده، کاهش یافته است یا ساده ترین کارها مانند لباس پوشیدن برای فرد خسته کننده است (ملاک الف 6). احساس بی ارزشی یا گناه شامل ارزیابی های غیر واقع بینانه فرد از خود است یا تفکر راجع به شکست های گذشته. این افراد احساس مسئولیت اغراق آمیزی نسبت به وقایع ناگوار دارند و مدام خود را سرزنش می کنند (ملاک الف 7).  ناتوانی در فکر کردن و تمرکز و تصمیم گیری یکی دیگر از مشکلات افراد مبتلا به اختلال افسردگی اساسی است. فرد به راحتی حواسش پرت می شود و از مشکل حافظه شکایت می کند. در کودکان به صورت افت شدید در نمرات و تمرکز ضعیف دیده می شود در افراد سالخورده به صورت مشکلات حافظه (ملاک الف 8). 

افکار مرگ، اندیشه پردازی و اقدامات خودکشی نیز متداول هستند که این افکار از میل به بیدار نشدن و این تفکر که بمیرم راحت می شوم، نشات می گیرد. فردی که می خواهد خودکشی کند معمولا کارهای روزانه خود را سروسامان داده مثلا تنظیم وصیت نامه، پرداختن بدهی و...) و سپس لوازم مورد نیاز برای خودکشی مانند طناب، تفنگ و ... و سرانجام زمان و مکانی را برای این کار بر می گزیند (ملاک الف 9). ارزیابی نشانه های افسردگی هنگامی که فردی بیماری جسمانی مانند دیابت، سرطان، بارداری و ... دارد دشوار تر است چرا که برخی از این نشانه های افسردگی اساسی شبیه همان نشانه های بیماری جسمانی هستند و ممکن است با یک دیگر اشتباه گرفته شوند مثلا خستگی مربوط به سرطان است، پرخوابی یا بی خوابی مربوط به بارداری است.

شیوع افسردگی اساسی

شیوع اختلال افسردگی اساسی در یک سال در ایالت متحده تقریبا 7 درصد است، که با توجه به گروه های سنی تفاوت دارد، مثلا میزان شیوع در افراد 18 تا 29 ساله سه برابر بالاتر از افراد 60 ساله یا بالاتر است. زنان 1/5 تا 3 برابر میزان بالاتر از مردان این اختلال را تجربه می کنند که معمولا در اویل نوجوانی شروع می شود.

شکل گیری و روند افسردگی اساسی

این اختلال می تواند در هر سنی ظاهر شود اما در هنگام شروع بلوغ افزایش چشم گیری دارد. همچنین بنابر گزارشات در ایالت متحده، وقوع این اختلال در سن 20 تا 30 سالگی به اوج خود می رسد. روند اختلال افسردگی در هر فرد کاملا متفاوت است. گاهی شخصی با چند نشانه کوچک دوسال درگیر است و شخصی با داشتن نشانه های فراوان فقط دو ماه درگیر است، اما متمایز کردن افرادی که در طول تشدید بیماری افسردگی مزمن برای درمان مراجعه می کنند از آنهایی که نشانه هایشان به تازگی ایجاد شده است، اهمیت دارد.

مزمن بودن نشانه های افسردگی احتمال اختلالات اساسی شخصیت، اضطرابی و مصرف مواد را به طور قابل ملاحظه ای افزایش می دهد و احتمال اینکه درمان، برطرف شدن کامل نشانه را در پی داشته باشد، کاهش می دهد. بهبود در دونفر از پنج نفری که به افسردگی اساسی مبتلا هستند معمولا ظرف 3 ماه از شروع و در چهار نفر از پنج نفر، ظرف یک سال آغاز می شود، چرا که تازگی شروع، عامل تعیین کننده نیرومندی برای بهبود است. خطر عود کردن نیز با گذشت زمان، وقتی مدت بهبود افزایش یابد، به تدریج کمتر می شود اما در افرادی که دوره ی قبلی آنها شدید بوده، در افراد جوان تر و افرادی که قبلا دوره های متعدد را تجربه کرده اند، خطر بالاتر است.

اختلال افسردگی اساسی به ویژه همراه با ویژگی های روان پریشی، می تواند به اسکیزوفرنی نیز تبدیل شود، تغییری که خیلی رایج تر از برعکس آن است. با وجود تفاوت هایی بین جنسیت ها در میزان شیوع اختلال افسردگی، اما تفاوت آشکاری در روند و پاسخ به درمان بسته به جنسیت وجود ندارد. با این حال چند تفاوت در نشانه وجود دارد:

 نشانه های مالیخولیایی در افراد مسن تر شایع تر است.

 خلق و خویی

روان رنجورخویی (حالت عاطفی منفی) عامل خطر ثابت شده ای برای شروع اختلال افسردگی اساسی است و به نظر می رسد که سطوح بالای آن باعث می شود افراد به احتمال بیشتری در پاسخ به رویدادهای زندگی استرس زا دوره های افسردگی شوند.

 ژنتیکی و فیزیولوژیکی

اعضای خانواده درجه اول افراد مبتلا به اختلال افسردگی اساسی، دو تا چهار برابر بیشتر از کل جمعیت در معرض خطر اختلال افسردگی اساسی قرار دارند. توارث پذیری نیز نزدیک به 40 درصد است و صفت شخصیت روان رنجورخویی، بخش قابل ملاحظه ای از این آمادگی ژنتیکی را توجیه می کند.

 اختلال خلقی ناشی از بیماری جسمانی دیگر

در صورتی می توان اختلال را افسردگی اساسی نامید که اختلال را بر اساس سابقه فرد، معاینه بدنی، و نتایج آزمایشگاه، پیامد پاتوفیزیولوژیکی بیماری جسمانی خاص قضاوت نشده باشد. ( مانند سکته، کم کاری تیروئید و...)

 اختلال کاستی توجه/ بیش فعالی

حواس پرتی و تحمل کم ناکامی ها در هر دو اختلال روی می دهد و اگر هر دو اختلال تمامی معیاری تشخیص اختلال را برآورده کنند، می توان هر دو اختلال را به فرد نسبت داد اما در کودکان مبتلا به اختلال کاستی توجه یا بیش فعالی اختلال آن ها در خلق با تحریک پذیری بالا است نه غمگینی و بی علاقگی بنابر این متخصص نباید تشخیص اضافی دوره های افسردگی اساسی را بدهد.

 غمگینی

این نکته را باید دانست که دوره های غمگینی ممکن است برای هرکس به صورت گذرا پیش بیاید و نباید این دوره ها را به عنوان دوره افسردگی اساسی دانست مگر:

ملاک های شدت ( یعنی پنج مورد از نه مورد نشانه)، مدت ( یعنی در بخش عمده روز، تفریبا هر روز یا به مدت حداقل دو هفته)، و ناراحتی یا اختلال قابل ملاحظه بالینی برآورده شده باشند.

همزمانی اختلالات با افسردگی اساسی

اختلالات دیگری که غالبا با افسردگی اساسی روی می دهند عبارتند از:

 اختلال وحشتزدگی

 بی اشتهایی عصبی

 اختلال شخصیت مرزی